کمالو مجید
این بار من در عاشقی یکبارگی پیچیدهام
این بار من یکبارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز جان برکندهام وز چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
این بار عقل من ز من یکبارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
ای مردمان ای مردمان از ما نیاید مردمی
دیوانه نندیشد از این کاندر دل اندیشیدهام...
از زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام